۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

کاردانی

و اما....
و اما 2سال به سادگی و در عین حال سخت گذشت.کلی خاطره های خوب و بد واسم مونده...
چقدر سریع از اولین باری که به وبلاگ پالاس ایرانی سر زدم و عکس بچه های کاردانی 85 با اون وضع خوابیدنشون تو کاروزی و اون سفرنامه، میگذره! از همونجاها بود که تصمیم قاطع تری برای نرفتن به دانشگاه آزاد رشته شیمی کاربردی گرفتم( وای الان که فکرشو میکنم با این واکنش های شیمی و آزمایشگاهاش همش سرو کار داشتم حالم بد میشه).آخرای شهریور بود واسه ثبت نام آمدیم آموزشکده، اونموقع سایت دانشگاه تعطیل بود بخاطر همین همه موقع ثبت نام بخاطر ناقص بودن پرونده آواره و دربه در بودن تو کرج! بلاخره هرکاری کردیم که تا اذان ظهر برگردیم تهران تا روزه هامون باطل نشه نشد و تا ثانیه آخر وقت اداری پشت سر خانم آقایی دویدم تا کارم همون روز تموم شه! چقدر خنده دار بود، حالا انگار اگه فرداش میشد دیگه ثبت نام نمیکردن!چقدر ذوق داشتیما...
ترم یک شروع شد: روزهای اول هیچ کلاسی تشکیل نمیشد و اعصابمون کلی خرد میشد ازینکه باید بیکار تو دانشگاه بگردیم.از نیمه های آبان بود که رفتم کار دانشجویی تو انفورماتیک پیش آقای سولقانی.چهار روز هفته تا ساعت 4 میموندم، بخاطر همین معمولا تنها برمیگشتم خونه...زمستون سرد اون سال رو یادم نمیره.وای که چقدر دلم برای اون سرما موقع غروب با اون آهنگای گوشیم و اون حال و هواش تنگ شده...کلاسای ICDL آخر هفته هم که دیگه کلا هفتمو پر میکرد واسم. آخرای ترم یک بود که با اون همه علاقم به رشتم و اون همه دغدغه هایی که درباره محیط زیست داشتم و حرص میخورم ازینکه همه فقط رشتمون رو به عنوان آشغال جمع کن میدیدن، تصمیم گرفتم که یه کاری کنم تا این رشته هم جایگاهی پیدا کنه و خواستم یه برنامه ی رادیویی بسازم که عمر زیادی نداشت این رویا...از شروع ترم 2 بود که اوج کارام بود، از تشکیل انجمن علمی که کل ترم 2 طول کشید تا نشریه سربازان زمین، قبول مسئولیت تو بسیج و فعال کردن بسیج آموزشکده و ...ترم 3 هم باز همین کارا و شماره 4 سربازان زمین که انصافا خیلی قشنگ تر بود این سری!و اما ترم 4 به جز مراسم روز درختکاری دیگه کار خاصی نداشتم،و بعد عید هم که انجمن تخته شد.
اما تو این 2سال هم کلی خاطارت خوب دیگه بیرون از آموزشکده داشتم: اردوی البرز مرکزی با استاد حشمتی درس شناخت که رفتیم دیزین و کلی برف بازی کردیم اون بالا، کلی افتادیم و خندیدیم، وای اون هندونه تو محیط بانی چقدر جالب بود!
اردوی خجیر که با 8تا دیگه از بچه ها رفته بودیم که فکر نکنم کودکان بیچاره افریقا هم به اندازه اون روز ما تشنگی کشیده باشن البته به همت یکی از دوستان که ما رو به سراب رسوندن به جای چشمه!!!
اردویی که با دکتر گشتاسب به خجیر و ورجین درس بیولوژی داشتیم. اولین اردوم با دکتر بود و اونم خیلی خوب بود!
ادویی 40 نفری با بچه های انجمن به کویر.سفرمون به سبزوار که 6نفر بیشتر نبودیم و فوق العاده بود!
و آخرین اردو که خیرودکنار بود، که بعد مدت ها واقعا شمال بهم خوش گذشت.مخصوصا اینکه من تمام دوستارو خیس کردم تو دریا و فقط یکیشون کلی عصبانی شد ازمون!
آره کاردانی ما هم تموم شد با کلی خاطره های دیگه که واسمون خوشایند بود و دوستشون داشتیم!

هیچ نظری موجود نیست: