۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

خیرودکنار


بلاخره نوبت خیرودکنار شد....بعد از 2سال که انتظار خیرودکنار رو میکشیدیم بلاخره به اردوی درس جینگل کاری هم رفتیم.
نمیدونم چرا هروقت به خیرود فکر میکردم غم تمام وجودم رو میگرفت، شاید به خاطر این بود که دیگه مطمئن میشدم آخر کاردانی شده و همه چی داره واسمون تموم میشه و این برام غم انگیز بود... ولی به گفته یکی از دوستان خیرود بر خلاف آموزشکده فقط واسه خوش گذرونیه، فقط میری که شدیدا بهت خوش بگذره.
اما این حس رو قبول نداشتم مخصوصا وقتی که فکر میکردم دم غروب میخوایم بریم دم دریا و غروب آفتاب اونجا باشیم این غمگینی رو برام تشدید میکرد... غافل از اینکه واقعا بهترین سفر شمال برام شد...
از لحظه ای که رفتیم واقعا خوش گذشت تا وقتی برگشتیم! دم دریاش که دیگه نگو، عقده های چندین و چند سالم رو درآوردم و کلی آب بازی کردیم با دوستان.
جنگل هم که دیگه نگو مخصوصا آخرش که دکتر اعتماد برامون یه دهن آواز به زبان محلی شون خوندن!دکتر اعتماد واقعا استادی بزرگ و بی ریایی هستن و با معلومات و شدیدا خوش سفر.با اینکه بچه ها کلی شلوغ بازی در آوردن ولی استاد هیچی نمیگفت تازه میگفتن خوش باشید، کمی هم اگه تونستید به درخت های اطرافتون توجه کنید.... بنده خدا چاره ی دیگه ای نداشت با اینهمه دختر!
خلاصه که خیرود هم تموم شد و فقط میمونه کارورزی که دیگه فکر کنم من که از کارورزی بیام یک هفته خواب باشم چون امروز همش خواب بودم واسه یه سفر دو روزه، البته سرما هم خوردم چون از شانس ما کل این 2روز شمال فقط بارون میومد و همه خیس و گلی بودیم... ولی قشنگ بود!
اینم از قصه های آخر دوران کاردانی.




۳ نظر:

morteza mirzaei گفت...

آره! اوج کاردانی و با هم بودنتون گذشت! کارورزی همش ترسه!

reyhaneh گفت...

سلام... واقعا خوش گذشت کاملا موافقم محشر بود
اینطوری نگو بابا بذار الان و خوش باشیم وقتی تموم شد غصه اشو میخوریم
تازه قراره هممون لیسانس اینجا دور هم باشیم... تازه روزای خوشمون مونده عزیز

ايرانگرد! گفت...

درود بر شما
ببخشيد اينجايي كه رفتيد كجاست؟ خيرودكنار اسمشه؟!
يعني چي؟